.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۵۸→
عصبی بهش پریدم:توکه گفتی دردت نمیاد گوریل!
اصلا حواسم نبود که چی میگم!ای خاک توسرم.یه دفعه کل هال رفت روهوا...
تنها کسایی که نمی خندیدن من وپوریا ومامان بودیم.پوریا بایه اخم غلیظ روی پیشونیش به من و آروین که کنارهم نشسته بودیم نگاه می کرد ومامان هم اخم غلیظی کرده بودوباحرکات لبش داشت برام خط ونشون می کشید!!!وای خاک توسرم شد!پدرم و درمیاره!بایدم پدرم و دربیاره...فقط جلوی رفیقای رضا ضایع نشده بودم که شکرِخدا اونم میسر شد!
برای اینکه گندی وکه زدم جمع کنم،بایه لبخند مصنوعی روی لبم روبه آروین گفتم:آروین جان چرانمیگی که گوریل مخفف چیه!؟
آروین گنگ ومتعجب زل زدبه من ومنم روکردم به جمع وگفتم:گوریل مخفف گل وریحان یگانه ی لاله زاره دیگه!
یهو جمع دوباره رفت روهوا!
آروین باخنده گفت:عه؟!ازکی تاحالا من انقدر خوب شدم که تو واسم صفت مخفف میذاری؟!
بالبخندمصنوعی گفتم:آروین جان شما همیشه خوبی!می دونی که من چقدرشمارو دوست دارم؟!
آروین دوباره خندیدوگفت:اون که بعله!
دوباره همه خندیدند.دهنم و باز کردم تایه چیزی بگم که صدای باز شدن دراومد!یه دفعه همه خنده هاقطع شد و پانیذ ازجاش بلندشدوبه سمت پنجره رفت وروبه جمع گفت:رضا اومد...
چراغارو خاموش کردیم ورفتیم پشت دروایسادیم.من و نیکا وآروین فشفشه گرفته بودیم تودستامون و منتظر بودیم.بعداز چند دقیقه صدای چرخش کلید توی قفل اومد.با باز شدن در پانیذ چراغ و روشن کردو جوونا شروع کردن به خوندن آهنگ تولد مبارک!بزرگتراهم دست می زدن.من و نیکا وآروینم مسابقه سوت زدن گذاشته بودیم...من سوت می زدم،نیکا سوت می زد وبعدشم آروین...
رضا باقیافه خسته اما ذوق زده اش به جمع نگاه کردو لبخندزد وگفت:نمی دونستم انقدرطرفدار دارم!!!
آروین باخنده گفت:ما طرفدار تو نیستیم طرفدار کیکیم!
پانیذ خندید و گفت:من که طرفدار رضام...
رضا که انگارتازه پانیذ رو دیده بود،خیره خیره زل زدبهش!دیدی گفتم دلش می خواد؟!
انقدربه پانیذ نگاه کردکه آروین باخنده گفت:بسه بابا!پانیذ تموم میشه ها اینجوری نگاهش می کنی!!
رضا بلاجبار یه لبخندبه پانیذ زدو نگاهش و ازش گرفت.
به سمت جمع اومدوباهمه سلام علیک کرد.وقتی داشت به آروین دست میداد،آروین یه چیزی زیر گوشش گفت که باعث شد رضا بلند بلندبخنده...خیلی دلم می خواست بدونم آروین به رضا چی گفته!!!
بعداز اون رضا به اتاقش رفت تالباسش و عوض کنه.بعداز رفتن رضا،بزرگترا روی مبل نشستن ودوباره شروع کردن به حرف زدن...من نمی دونم اینا این همه حرف و ازکجا میارن!
به سمت آروین رفتم که کنار رفیقای رضا وایساده بودوداشت باهاشون حرف میزد.
لبخندی زدم و به رفیقای رضا ببخشیدی گفتم.بعدروکردم به آروین وگفتم:
اصلا حواسم نبود که چی میگم!ای خاک توسرم.یه دفعه کل هال رفت روهوا...
تنها کسایی که نمی خندیدن من وپوریا ومامان بودیم.پوریا بایه اخم غلیظ روی پیشونیش به من و آروین که کنارهم نشسته بودیم نگاه می کرد ومامان هم اخم غلیظی کرده بودوباحرکات لبش داشت برام خط ونشون می کشید!!!وای خاک توسرم شد!پدرم و درمیاره!بایدم پدرم و دربیاره...فقط جلوی رفیقای رضا ضایع نشده بودم که شکرِخدا اونم میسر شد!
برای اینکه گندی وکه زدم جمع کنم،بایه لبخند مصنوعی روی لبم روبه آروین گفتم:آروین جان چرانمیگی که گوریل مخفف چیه!؟
آروین گنگ ومتعجب زل زدبه من ومنم روکردم به جمع وگفتم:گوریل مخفف گل وریحان یگانه ی لاله زاره دیگه!
یهو جمع دوباره رفت روهوا!
آروین باخنده گفت:عه؟!ازکی تاحالا من انقدر خوب شدم که تو واسم صفت مخفف میذاری؟!
بالبخندمصنوعی گفتم:آروین جان شما همیشه خوبی!می دونی که من چقدرشمارو دوست دارم؟!
آروین دوباره خندیدوگفت:اون که بعله!
دوباره همه خندیدند.دهنم و باز کردم تایه چیزی بگم که صدای باز شدن دراومد!یه دفعه همه خنده هاقطع شد و پانیذ ازجاش بلندشدوبه سمت پنجره رفت وروبه جمع گفت:رضا اومد...
چراغارو خاموش کردیم ورفتیم پشت دروایسادیم.من و نیکا وآروین فشفشه گرفته بودیم تودستامون و منتظر بودیم.بعداز چند دقیقه صدای چرخش کلید توی قفل اومد.با باز شدن در پانیذ چراغ و روشن کردو جوونا شروع کردن به خوندن آهنگ تولد مبارک!بزرگتراهم دست می زدن.من و نیکا وآروینم مسابقه سوت زدن گذاشته بودیم...من سوت می زدم،نیکا سوت می زد وبعدشم آروین...
رضا باقیافه خسته اما ذوق زده اش به جمع نگاه کردو لبخندزد وگفت:نمی دونستم انقدرطرفدار دارم!!!
آروین باخنده گفت:ما طرفدار تو نیستیم طرفدار کیکیم!
پانیذ خندید و گفت:من که طرفدار رضام...
رضا که انگارتازه پانیذ رو دیده بود،خیره خیره زل زدبهش!دیدی گفتم دلش می خواد؟!
انقدربه پانیذ نگاه کردکه آروین باخنده گفت:بسه بابا!پانیذ تموم میشه ها اینجوری نگاهش می کنی!!
رضا بلاجبار یه لبخندبه پانیذ زدو نگاهش و ازش گرفت.
به سمت جمع اومدوباهمه سلام علیک کرد.وقتی داشت به آروین دست میداد،آروین یه چیزی زیر گوشش گفت که باعث شد رضا بلند بلندبخنده...خیلی دلم می خواست بدونم آروین به رضا چی گفته!!!
بعداز اون رضا به اتاقش رفت تالباسش و عوض کنه.بعداز رفتن رضا،بزرگترا روی مبل نشستن ودوباره شروع کردن به حرف زدن...من نمی دونم اینا این همه حرف و ازکجا میارن!
به سمت آروین رفتم که کنار رفیقای رضا وایساده بودوداشت باهاشون حرف میزد.
لبخندی زدم و به رفیقای رضا ببخشیدی گفتم.بعدروکردم به آروین وگفتم:
۱۷.۰k
۱۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.